جنگ های زیادی در طول تاریخ بشر رخ داده اند. بعضی از آنها موجه بوده اند، و برخی دیگر نه. جنگ خوک، شورش نیکا، جنگ سگ ولگرد، جنگ گوش جنکینز و جنگ شیرینی پزی از عجیب ترین آنها هستند. بیایید با هم نگاهی کوتاه به آنها بیاندازیم.
همانطور که از نامش مشخص است، بحث بر سر یک خوک کشته شده به جنگی تمام عیار بین آمریکا و بریتانیا تبدیل شد. این منزعه در سال 1859 در جزایر سن ژوان رخ داد. در آن زمان جزیره میزبان خانه های آمریکایی های ساکن در آنجا و کارمندان بریتانیایی شرکت هادسون بی بود و هر دو گروه مدعی زمین های حاصلخیز آن بودند. اولین و تنها تیری که در این جنگ شلیک شد مربوط به کشاورز آمریکایی به نام لیمن کاتلر بود. در 15 ژوئن 1859، وقتی کاتلر متوجه شد که یک خوک که متعلق به مالکی بریتانیایی بوده است، مزرعه سیب زمینی اش را نابود کرده است، با شلیک گلوله خوک را از پا درآورد. بحث پیرامون خوک کشته شده در نهایت تا حدی بالاگرفت که کاتلر تهدید به زندان شد.
پس از اینکه آمریکایی ها این جادثه را به نیروهای نظامی خود گزارش دادند، ارتش آمریکا کاپیتان جورج پیکت (که بعد ها به مقام ژنرالی در جنگ داخلی آمریکا رسید) را با نیروی محدودی به سن ژوان فرستادند. پیکت با اعلام اینکه کل جزیره متعلق به آمریکاست اوضاع را بدتر کرد. بریتانیا نیز با اعزام ناوگانی کاملا مجهز به خط ساحلی پاسخ این اقدام را دادند. یک بن بست مضحک پیش آمد و به مدت چند هفته شرایط در حالت اضطراری باقی ماند. در نهایت در اکتبر 1859 دو طرف به توافقی دست یافتند که بر اساس آن جزیره مشترکا بینشان تقسیم شد و بدین طریق این جنگ بدون خونریزی به پایان رسید، البته به جز یک خوک بیچاره!
در سال 532 میلادی جمعیت زیادی به خیابان های قسطنطنیه ریختند و بیشتر بخش های شهر را آتش زدند و حتی نزدیک بود امپراتور یوستی نیانوس را نیز سرنگون کنند. و همه اینها به خاطر مسابقات ارابه رانی بود. مسابقات ارابه رانی که در استادیوم های قسطنطنیه برگزار می شد محبوبیت فوق العاده زیادی داشت و طرفداران خود را در دسته بندی های مختلفی تقسیم کرده بودند. این اوباش های دوران باستان بیشتر شبیه گنگ های خیابانی رفتار کردند تا طرفداران ورزش و قدرتمندترین گروه های آنها نیز که آبی ها و سبز ها نامیده می شدند به خاطر وحشی گری های خود معروف شده بودند.
وقتی در ژانویه سال 532 امپراتور یوستی نیانوس از آزاد کردن دو عضو آبی ها و سبز ها که به مرگ محکوم شده بودند سر باز زد، درگیری آغاز شد. در یک اتحاد بی سابقه دو گروه متحد شدند و شروع به شورش کردند. در طول چند روز آنها به کلی مراکز اصلی شهر را به آتش کشیده بودند، با گارد سلطنتی درگیر شده بودند و حتی تلاش کردند تا شخص دیگری را به عنوان امپراتور جدید تاجگذاری کنند. یوستی نیانوس که با یک انقلاب تمام عیار مواجه شده بود، تصمیم گرفت تا به زور آن را سرکوب کند. پس از اینکه با رشوه دادن به آبیها حمایت آنها را به دست آورد، حمله مهلکی را علیه بقیه اوباش ترتیب داد. در نهایت شورش سرکوب شد و حدود 30 هزار نفر از آن جمعیت در اطراف استادیوم ارابه رانی کشته شدند.
در یکی از عجیب ترین درگیری های قرن بیستم یک سگ ناگهان آغازگر یک بحران بین المللی شد. این حادثه نقطه اوج خصومت بین یونان و بلغارستان بود که از جنگ دوم بالکان در 1910 شروع شده بود. در اکتبر 1925 سگ یک سریاز یونانی فرار کرده بود و وقتی وی به دنیال سگ از مرز بلغارستان رد شد، به ضرب گلوله کشته شد. این اتفاق سبب اوجگیری تنش ها شد. خون یونانی ها به جوش آمد و به بلغارستان حمله کردند و حتی چندین روستا را نیز تصرف کردند. آنها در تدارک بمباران شهر پتریچ بودند که جامعه ملل وارد قضیه شد و حمله را محکوم کرد. بعدها یک کمیته بین المللی آتش بسی را بین دو کشور تنظیم کرد ولی تا قبل از آن این سوء تفاهم سبب مرگ 50 نفر شد.
در سال 1748، یک ملوان بریتانیایی به نام رابرت جنکینز یک گوش بریده شده که متلاشی شده بود را به اعضای پارلمان نشان داد. او در یک شهادت رسمی ادعا کرد که هفت سال پیش پس از آنکه نیروهای گارد ساحلی اسپانیا وارد کشتی اش شدند، یک افسر گارد ساحلی گوشش را برید. این شهادت احساسات را تحریک کرد و بریتانیا به اسپانیا اعلان جنگ داد و به همین سادگی جنگ عجیب “گوش جنکینز” شروع شد.
در واقع زمینه های درگیری بین بریتانیا و اسپانیا از اوایل سال 1700 فراهم شده بود و فقط گوش جنکینز نقش یک کاتالیزگر مناسب را ایفا کرد. ریشه این اختلافات در اختلافات مرزی بین فلوریدای اسپانیا و جورجیا بریتانیا و هم چنین مزاحمت های اسپانیایی ها برای کشتی های بریناتیایی همچون مورد جنکینز بود. درگیری ها از اواخر 1739 آغاز شد و با وجود اینکه به مدت دو سال در فلوریدا و جورجیا ادامه داشت ولی هیچکدام از طرفین قادر به پیروزی نبودند. این درگیری بعدها در جنگ بزرگ “جانشینی اتریش” ادغام شد، جنگی که تا سال 1748 به طول انجامید.
در سال 1828، در حین یک کودتای نظامی جمعیتی عصبانی بخش زیادی از مکزیکو سیتی را غارت کردند. یکی از قربانیان این شورش یک شیرینی پز تبعیدی فرانسوی به نام ریمونتل بود که کافه کوچکش توسط اوباش غارت شده بود. مقامات رسمی مکزیک به شکایت های او بی اعتنایی کردند، بنابراین ریمونتل از دولت فرانسه تقاضای جبران خسارت کرد. تا یک دهه کسی به درخواست او توجهی نکرد تا اینکه پادشاه لویی فلیپ متوجه آن شد. پادشاه فرانسه که از مکزیکی ها به خاطر پرداخت نکردن میلیون ها پزو پولی که قرض گرفته بودند عصبانی بود، درخواست پرداخت 600 هزار پزو را برای جبران خسارت شیرینی پز کرد. وقتی مکزیکی ها از پرداخت چنین مبلغ زیادی سر باز زدند، از لویی فلیپ عملی غیر منتظره سر زد: او یک جنگ را شروع کرد.
در اکتبر 1838 یک ناوگان فرانسوی یه مکزیک رسید و شهر وراکروز را محاصره کرد. وقتی باز مکزیکی ها از پرداخت پول امتناع کردند، کشتی ها شروع به بمباران دژ شهر کردند. پس از چند نبرد جزئی حدودا 250 سرباز کشته شدند. حتی ژنرال معروف مکزیکی سانتا آنا که بازنشسته شده بود برای هدایت ارتش مکزیک در برابر نیروهای فرانسوی به میدان آمد و پس از زخمی شدن توسط یک گلوله ی خوشه ای یک پای خود را از دست داد. درگیری ها در نهایت با میاجیگری دولت بریتانیا در ماه مارس 1839 با عقد پیمان صلح به پایان رسید. به عنوان بخشی از پیمان صلح، مکزیکی ها مجبور شدند 600 هزار پزو به عنوان خسارت مغازه شیرینی پزی بپردازند که بی شک در آن زمان رقمی نجومی برای یک مغازه شیرینی پزی بود.
تو این جنگ ها بیکار بودن گفتن بزار بجنگیم یکم شاد شیم😄😄
خخخ جنگ سگ ولگرد