شاید در گوشهکنار شبکههای اجتماعی، عکسها یا ویدیوهایی از غذاهای مینیاتوری دیده باشید؛ این هنر فوقالعاده جالب و ظریف این روزها فضای خاصی در رسانههای اجتماعی برای خودش باز کرده است و از قضا طرفداران زیادی هم دارد. یک سوشی بندانگشتی یا استیک کوچولو و حتی یک کاسه سوپ جو؛ فرقی نمیکند هوس چه غذایی کرده باشید، نمونهی ریزهمیزه آن حتماً موجود است. در این مطلب قصد داریم تعداد محدودی از دسرهای مینیاتوری که مجموعهای جالبتوجه از ایتالیا هستند را با هم تماشا کنیم. در ادامه با سحر همراه باشید!
یک شیرینی پز بسیار خوشذوق از شهر Monza در ایتالیا، دست به ابتکاری جالب زده و به کمک اسباببازیهای بامزه، مجموعهای از دسرهای بندانگشتی تهیه کرده است. هنرمند خلاق، Matteo Stucchi، معتقد است که صورت دسر هم میبایست همانند طعم آن بینظیر باشد؛ صورتی که در هیچ رستوران لوکسی نتوان آن را یافت. به احتمال قوی منظور ماتئو یک اثر هنری در بشقاب بوده که چشمان هر بینندهای را به خودش گره میزند. بگذارید بیشتر از این با تعریفات دستوپا شکستهی نویسنده سرتان را به درد نیاورم و مستقیم شما را به دیدن این خوشمزهها دعوت کنم:
۱.
۲.
۳.
۴.
۵.
۶.
۷.
۸.
۹.
۱۰.
۱۰.
۱۱.
۱۲.
۱۳.
۱۴.
۱۵.
۱۶.
۱۷.
۱۸.
۱۹.
۲۰.
۲۱.
۲۲.
۲۳.
۲۴.
۲۵.
۲۶.
۲۷.
۲۸.
۲۹.
۳۰.
۳۱.
۳۲.
۳۳.
۳۴.
[button type=”default” color=”” target=”” link=”http://www.architecturendesign.net/italian-pastry-chef-creates-miniature-worlds-with-desserts/”]architecturendesign.net[/button]
وقتی بیست سالم بود، همان روزهایی که همه چیز طعم تازهای داره و به معنای واقعی جوان هستی، واسه اولین بار گلوم پیش یکی گیر کرد، از اون عشقهای اساطیری، عاشق زیباترین دختر دانشکده شدم، سلطان دلبری و غرور، تقریبا همهی دانشکده بهش پیشنهاد داده بودن و اون همه رو از دم رد کرده بود.
حتی یه بار یکی از استادها بهش پیشنهاد ازدواج داد، میدونی او در جواب چی گفت؟ گفت: هه!
آخه ‘هه’ هم شد جواب؟ استاد هم اون ترم از لجش هممون رو مردود کرد.
اما خب من فکر می ردم یه جورایی بهم علاقه داره، گاهی وقتها وسط کلاس حس میکردم داره من رو یواشکی دید میزنه، ولی تا برمیگشتم داشت تخته رو نگاه میکرد و با دوستش ریزریز میخندید، توی اون مدتی که همکلاسی بودیم من حتی یک کلمه هم نتونسته بودم باهاش صحبت کنم.
تا این که یه روز وقتی که داشتم بازیگرهای تئاتر جدیدم ‘باغ آلبالو’ اثر ‘چخوف’ رو انتخاب میکردم به سرم زد که اونم توی تئاترم بازی کنه، البته من هیچ وقت از هنرم سو استفاده نمیکردم و این کار رو برخلاف اخلاق مداری یه هنرمند میدونستم، ولی میتونستم به هوای تئاتر حداقل کمی باهاش حرف بزنم، با این که حدس میزدم شاید کنف شم و به گفتن یک ‘هه’ قناعت کنه، ولی رفتم پیشش و قضیه رو واسش گفتم، اون هم رو کرد بهم و گفت: اِ…واقعا؟ باغ آلبالو؟ نقش مادام رانوسکی؟
گفتم: نه! نقش آنیا،دختر مادام رانوسکی
گفت: ولی من مادام رانوسکی رو خیلی دوست دارم!
گفتم: باشه، مادام رانوسکی، تو فقط بیا
خلاصه بهترین روزهای زندگی من شروع شد، صبحها به شوق دیدنش از خواب بیدار میشدم، عطر میزدم، کلی به خودم میرسیدم، سرخوش بودم، توی پلاتو ساعتها بهش خیره میموندم و در آخر تمرین تئاتر، گفتگوهای دلپذیری بین ما شکل میگرفت.
کاش آن روزها تموم نمیشد، چون زمان تکرار شدنی نیست، دیگه هیچ وقت یه جوان بیست ساله نمیشم، فقط میتونم آرزو کنم خواب آن روزها رو ببینم…
تئاتر باغ آلبالوی من به بهترین شکل با بازی آن دختر زیبا اجرا شد و تراژدیکترین اثر واسه من رقم خورد، چون روز قبل از اجرا وقتی داشتیم مهمانهای ویژه رو دعوت میکردیم از من خواست تا واسه نامزدش اون جلو یه صندلی رزرو کنم، از اون روز به بعد من دیگه یه جوان بیست ساله نبودم، بیست سالگی خیلی زودگذره و پس از اون دیگه چیزی واست تازگی نداره!
نویسنده: قهوه سرد آقای نویسنده از روزبه معین
خیلی عالی بود .هم عکسا هم متن. عاشق شدن خیلی سخته